تجربه مصاحبه آزمون قضاوت

روز 11 اسفند سال 90 بود که از قوه قضاییه با من تماس گرفتن و گفتن که روز 18 اسفند ساعت 6 در دادگستری حاضر باش برای مصاحبه علمی (چون تعداد قبولی های استان ما تقریبآ زیاد بود بجای اینکه ما به تهران بریم تمام مسئولین مربوط به خرم آباد اومده بودن که توی شهر خودمون ازمون مصاحبه بگیرن).لازم به ذکره که من چون وکالت هم قبول شده بودم دیگه قصد شرکت در مصاحبه قضاوت رو نداشتم(البته نه به این دلیل که علاقه نداشتم,بلکه با این نیت نخواستم شرکت کنم که راه واسه دیگر دوستانمم برای رفتن به شغلی درخور باز بشه و من تمام مشاغل رو پر نکنم) واسه همینم توی این یک هفته که مهلت داشتم برای یادآوری مطالب, به هیچ عنوان درسها رو مطالعه نکردم تا اینکه صبح روز 18 اسفند فرا رسید..

پدرم به شدت علاقه مند به قضاوته و از این موضوع که من نمیخوام برم مصاحبه کاملآ بی اطلاع بود و لحظه شماری میکرد که ساعت 18 فرا برسه و من برم مصاحبه..

صبح روز 18 فرا رسید و پدرم قبل از اینکه بره سرکارش اومد من رو بیدار کرد که  بیدار شو یکم مطالعه کن که مطالب یادآوری بشه و عصر میری مصاحبه همه ما رو سربلند کنی و از اینجور حرفای تهییج کننده و خلاصه به هرترتیبی بودمن رو از خواب شیرینم بیدار کرد  ومنم که به هیچ وجه من الوجوه جرآت زدن این حرف رو که نمیخوام برم مصاحبه رو نداشتم با یه مکافاتی از رختخواب اومدم بیرون تا بلکه بابام بره و من دوباره به خواب نازم ادامه بدم اما از قدیم و ندیم گفتن  شتر در خواب بیند پنبه دانه...

ادامه خاطره در ادامه مطلب..